زمستان 1385 - پاسداران

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفارش تبلیغ
صبا ویژن





کارتر در پاسخ به سئوال خبرنگاری در مورد اینکه چرا پناهندگی محمدرضا پهلوی را پذیرفتید و این امر موجب تیره شدن روابط شما با ایران و دولت نوپای آن شد ، گفت : متحدان سنتی ما در منطقه با چشمانی باز رفتار ما با شاه ایران را رصد می کردند... 

خب.

بگویید ببینم،

صدام اعدام شده ؟  

...

همه ء فیلم هایی که تابحال از ابوغریب ، و پادگانهای انگلیسی ها و مابقی اشغالگران بیرون آمده ، با دوربین موبایل بوده . این بار هم فیلمی با موبایل سند اعدام صدام ! روی نوار فیلم گرفته شده با موبایل ، بدون اینکه چهره ای را ببینی ، صدای شهادتین خواندن کسی را می شنوی . خب چه کسی دارد کشته می شود ؟ صدام . پس حتما باید این صدا هم مال او باشد ! روی همین نوار ، بدون اینکه چهره ای را ببینی ، صدای صلوت فرستادن به سبک شیعه را می شنوی. خب چه کسی خوشحال است؟ حتما مامور اعدام ! عجب. این فیلم می خواهد به من و تو بگوید ، شیعه ، کسی را کشته که بر اساس فتوای اهل تسنن ، چون هنگام مرگ توانسته شهادتین بگوید ، پاک بوده !...  

آمریکا حتی از بازی بستن پرونده جنایتکاری مانند صدام هم می خواهد کرده ء ایجاد اختلاف بین اقوام عراقی را بگیرد.  

مردم عراق هوشیار باشید.

ولی خوب پرونده عالیجنابهای رنگ و وارنگ پشت صحنه جنایان صدام ، مخفی شد. آمریکا و انگلیس فکر کردند با این کار حیثیت غرب را نجات دادند. اما زهی خیال باطل...



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 6:12 عصر روز چهارشنبه 85 دی 20


داشتم فیلم حوادث اخیر دانشگاه امیرکبیر را باز مرور می کردم .

نمی دانم چه بگویم ...  

از خود حوادث و حواشی آن مهمتر ، سخنان احمدی ن‍ژاد است. حتما بینید . خصوصا دوستانی که اینترنت غیر مودمی استفاده می کنند حتما می توانند خوب ببینند اما این فایلها را برای اینکه مودمی ها هم بتوانند بینند تا توانسته اند سبک کرده اند.  

به آنهایی هم که از ریخت روستایی و حرفهای دانشگاهی احمدی ن‍ژاد خوششان نمی آید هم بگویم ، لا اقل برای اینکه از ما عقب نمانید ( چون ما تمام سخنرانیهای خاتمی را تاجایی که می شد در تلویزیون می دیدیم  و متنش را هم در روزنامه های خودتان می خواندیم ) شده یک بار حرفهای احمدی ن‍ژاد را بشنوید. رفقایتان که شنیدند. نترسید . نمی میرید :)

 

این را هم حتما ببینید . کلیپ دلنشینی است



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 6:10 عصر روز چهارشنبه 85 دی 20


اعتراف شب یلدایی من بر اساس دعوت خبرنگار در ورد پرس انجام می شود. خوب ، مسلم است که شب یلدای پاسداران با شب یلدای بقیه هم فرق می کند و روشن است که بازی را هم به روش خودم انجام می دهم . 

1-     از اول بچگی علاقه شدیدی به چهارشنبه سوری بازی و فشفشه روشن کردن و آتش روشن کردن داشتیم . خدایی این رویکردهای ضد فرهنگی هم آنزمان وجود نداشت. مادرمان هم که فرزند یک پزشک بود و خانواده ای سوپر سیاسی نبوده اند . اما این وسط ، پدرم هیچ موافقتی با چهارشنبه سوری نداشت. لیکن فقط تنها کاری که می کرد اینکه خودش هیچگاه در این کارها شرکت نمی کرد. هرچند کل این کارها ترکیبی از آتش روشن کردن و کمی خوش گذراندن بود. کارهای منفی این روزها گفتم که آنروزها نبود. اعتراف می کنم که ده سال نیست که به ابعاد خرافی ماجرا پی برده ام. الان من مثل پدرم در مورد این موضوع فکر می کنم . 

 

2-     علاقه دردناک من به الکترونیک ، همیشه کار دستم می داد. یک بار نه و هزار بار. بشکلی که در خانه از بچگی به مهندس ! معروف شده بودم . البته از درب عقب. چون کار تمام ابزار و ادوات الکترونیکی خانه ، چندبار از دست – بوقل مادر- مهندسی های من به مریضخانه کشیده بود ! مادرم می گفت : ابوذر اگر موتور یک ماشین را تعمیر کند موتورشرا زیادی می آورد. چون از بچگی هروقت چیزی را باز می کردم اولین اتفاقی که می افتاد و برو و برگرد نداشت اضافه آوردن مقادیر متنابعی "پیچ" بود. همین بود که مادرم فکر می کرد اولین کامپیوتری که پدرم ( سال 72 ) برایم خرید –یعنی یک سیستم با پردازنده 80286 25 مگاهرتزی (که با یک کریستال شتاب دهنده تا 32 مگاهرتز شتاب می گرفت) ، دقیقا 1024 کیلوبایت RAM ، هارد دیسک 40 مگابایت ( درست خواندید ! 40 مگ ! ) ، کارت تصویر VGA و مانیتور 15" TATUNG ( با اسم ایرانی منیر ! تولید صنایع انفورماتیک صادق نگار ) و بدون درایو CD ( آنموقع اصلا نبود ) و دو فلاپی درایو 5,1/4"  و 3,1/2" - از دست من جان سالم بدر نخواهد برد. 

 

3-     اعتراف می کنم ، درست روز دوم پس از خرید رایانه ، وقتی من و سیستم تنها ماندیدم ، این پیچ گوشتی بود که در دست من در حال بازکردن پیچ های پشت سیستم بود. از بس نمی دانستم چکار دارم می کنم و هول بودم ، پیچ های بیرونی Power sup. را هم باز کردم ! باز کردم ، دیدم ، نفسی کشیدم و بعد از ترس اینکه مبادا خانواده از راه برسند ، فوری بستم . لذتی داشت تماشای بوردهایی که با کابل و اتصالات جالب انگیزناک در هم وارد شده بودند. راستش را بخواهید بیشترین عاملی که مرا به بازکردن کیس کشاند ، این بود که چهارتا بچه هم سن و سال خودم جلوی خودم سیستم را اسمبل کرده بودند و خیلی دوست داشتم بدانم در حقیقت چکار می کردند . چقدر وسوسه شدم که مانیتور را هم باز کنم که خدا را شکر ترس از شوک الکتریکی که پشت مانیتور تذکر داده شده بود مانعم شد. بگذریم که طرح بهینه سازی ترانس High vol مانیتور را هم داشتم.

 

4-     در دوره ء ما ، آدمهای زیادی بودند که فکر می کردند ویروس رایانه ای ماهیت بیولوژیک دارد. می دانم براحتی می شود این ذهنیت را همین امروز هم دامن زد. آنقدر داستانهای وحشتناک و خالی بندی در مرود آسیبهایی که ویروسها به سیستم ها زده اند ( از ترکاندن CRT مانیتورتا سوزاندن بورد پرینتر و سوزاندن هارد و سی پی پو و ... ) بین ماها درجریان بود که نگو . اما من به روشنی از ماجرا مطلع بودم . جالب آنکه دوستی داشتم که زودتر از من دستش در منزل به رایانه رسیده بود ( پدرش یک 8086 داشت ) اما فکر می کرد ویروس رایانه ای موجود زنده است ! اما اعترافم این است که با مادرم سر این موضوع شوخی کردم . یک فلاپی ویروسی داشتم که یک game کوچک  ( احتمالا ترمیناتور یا بودوکن – آقا خدایی کسی نسخه ای از آن برای پلاتفرم های امروزی دارد ؟ - شاید هم فیفا 99 ) رویش بود و برادرم مقداد – آنزمان محمد هنوز نینی دماغو بود و رقیب من مقداد بود. خیلی به بازی گیر می داد. به آشپزخانه رفتم و از ترسش فلاپی را به مادرم دادم و گفتم بی زحمت چون ویروسی است ، یک جای مطمئن قایمش کند تا آنتی ویروس بگیرم و پاکش کنم . مادرم بمن گفت : لی خوب . اما توی یک جعبه تمیز بگذار تا محیط آشپزخانه را آلوده نکند !!!! من را می گی ؟ چشمم برقی زد ! فهمیدم مادرم هم فکر می کنم ویروس رایانه ای ماهیت بیولوزیک دارد . ناگهان به مادرم گفتم : مامان منو نیگا ! تا مادرم مرا نگاه کرد شروع کردم به لیس زد فلاپی ! مادرم جیغ زد : از آشپزخانه ء من برو بیرون بچه کثیف ! و من هم با خنده بیرون دویدم ! والا دمپایی توی کمرم می خورد ! 

 

5-     مادرم فکر می کرد رایانه باید خودش اتوماتیک برنامه داشته باشه و بدون آنکه لازم باشد کسی به آن برنامه ای بدهد می توان با آن کار کرد ، برنامه نوشت و در صورت لزوم بازی کرد ! مادرم دیپلم ادبیات زمان جناب پهلوی ها است و برای همین زیاد با رایانه آشنا نبود. هرچند دایی مان اولین کسی بود که در فامیل سیستم خرید. او یک سیستم 80286 NEC  16 مگاهرتزی ( مقایسه کنید با این سه گیگاهرتزی های امروز ! ) داشت که الحق سیستم ماهی بود. فکر کنم هنوز آن را دارد. خدایی حاضرم آن را از او بخرم اگر خرابش نکرده باشد. چون original و وارداتی بود. بگذریم . وقتی رایانه را برای اولین بار با پدرم از شرکت به خانه آوردیم ، برادرها و خواهر ها ( بزرگترینشان کلاس پنجم ابتدایی بود ) گیرد داده بودند که بازی می خواهند و من هم هی می گفتم که الان چیزی ندارد. مادرم گفت : خاک برسرت ! هی گفتی کامیپوتر کامپیوتر ، حالا که داری هیچ کاری باهاش نمی تونی بکنی ؟ و من هم غیرتی شدم و شروع کردم در هارد سیستم برایشان فولدر به نامشان درست می کردم و با چند فاید batch - (*.BAT) کاری می کردم که اسمشان را با حروف درشت روی مانیتور ببینند و کلی خوشبحالشان شده بود . بعد هم که چون سیستم عاملم IBM-DOS 5  اصل بود ، درون فولدر آن ، بازیهای گوریلا و نیبلز ( بازی گوریل و مار ) را گیر آوردم و در qbasic برایشان اجرا کردم . حالا دیگر جلوی مادر سربلند شده بودم . 

خانم ما خفن گیر داده که با سیستم کار دارد و داد و بیداد راه انداخته که باید برای سه شنبه present  درسی اش کامل شود ، والا خدایی تا شب می توانستم خاطره ها و گاف های رایانه ای ام را بنویسم . یک دریایش همین الان تو سرم هست ! :) 

حالا من این ها را دعوت می کنم که خاطرات یلدایی شان را بنویسند:  

1-       رضا (حجره دات نت )

2-       مهدی بوترابی

3-       محمد علی ابطحی

4-       رجب علی خان مزروعی 

5-       حنیف مزروعی  

 

پی نوشت  : 

به انتخاب خودم ایمان آوردم ! از میان ? نفری که انتخاب کرده ام ،‌چند نفر قبلا دعوت شده اند و اعلام وصول هم کرده اند. یک نفر جرات نداشته که چیزی بگوید چون هرچه می خواسته و می توانسته بگوید ، قبلا گفته و آنچه که نگفته را هرگز نخواهد گفت. به هیچ کس . مگر آنکه خودمان - بقول شمالی ها - جک بشویم و دربیاریم ... می دانید که خیلی هایش را در آورده ایم . یلدایش را خودمان قبلا برایش گرفته ایم ! :) یکی دو نفر هم بازی را انجام داده اند . مانند حنیف مزروعی. مانده بابایش ، بهمراه قلمبه ء وبلاگ نویسان ، حجره دات نت و ... . خودتان بهشان بگویید که دعوتند.



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 6:6 عصر روز چهارشنبه 85 دی 20


بنقل از کیهان :

انتشار خبر دیدار مدیر مسئول روزنامه کیهان و «جفری آدامز» سفیر انگلستان در ایران که صبح سه شنبه در مؤسسه کیهان صورت پذیرفت، صدای یک پایگاه اینترنتی که به مواضع نزدیک با غربی ها شهرت دارد را درآورد.

پایگاه اینترنتی «آفتاب» که به راحتی می توان فهرستی بلند از مواضع همسو دلانه آن با سیاست های آمریکا و انگلستان در منطقه بویژه در موضوع پرونده هسته ای ایران تهیه کرد، روز پنج شنبه با انتشار خبری درباره این دیدار و در حالی که نمی توانست متن چالشی و مستند اظهارات مدیر مسئول کیهان را نادیده بگیرد، ابتدا نوشت؛ «در این دیدار جفری آدامز سفیر انگلیس گفت؛ نباید چمدان سوابق را با خود حمل کنیم و حسین شریعتمداری در پاسخ گفت؛ اگرچه انگلستان نسبت به 50 سال قبل تغییرات فراوانی کرده است ولی برخورد غیر منطقی انگلستان با 50 سال گذشته تفاوتی ندارد.» 

این پایگاه اینترنتی در ادامه تلاش کرد این دیدار را با ملاقات یک سیاستمدار ایرانی با مقامات انگلیسی پیش از دوم خرداد 76 قیاس کند.

برای کیهان بسیار جالب توجه (و نه البته عجیب و غیر منتظره) است که انتشار خبر دیدار مدیر مسئول کیهان و سفیر انگلستان دیداری که صدای «آفتاب» را در آورده است محتوای آن به تمامی به طرح پرسش های متعدد از جانب مدیر مسئول کیهان و ناتوانی جناب سفیر در پاسخگویی به آنها و همچنین انتقاد صریح از سیاست های استعماری انگلستان در منطقه، افشای توطئه چینی های پی در پی این کشور علیه منافع ملی ایران و انتقاد آشکار از دنباله روی انگلستان از آمریکا اختصاص داشت و حاصل آن نیز چیزی نبود جز تلاش و کوشش بی حاصل آقای سفیر برای نشان دادن این نکته که انگلستان با گذشته خود فرق کرده است. 

کیهان به برادران خود در پایگاه اینترنتی آفتاب توصیه می کند که اگر قصد تجدید نظر در مشی کلی خود را ندارند، لااقل در این یک مورد یعنی سنگ انگلیسی ها را به سینه زدن تجدید نظر کنند و به یاد داشته باشند که در تاریخ ایران بدنامی و ننگی بزرگتر از همراهی با استعمارگر پیر وجود ندارد. با این وجود اگر سایت آفتاب احساس مسئولیت می کند!! که باید از جانب دولت انگلیس به اعتراض های مستدل و مستند مدیر مسئول کیهان علیه سیاست های انگلیس پاسخ بدهد، کیهان این آمادگی را دارد که پاسخ های سایت آفتاب را به نمایندگی از دولت انگلیس منتشر کند و در قبال پرسش هایی که آقای جفری آدامز نتوانست پاسخ درخوری به آنها بدهد پاسخ پایگاه اینترنتی آفتاب را به نیابت از جناب سفیر دریافت و چاپ کند. 

قیاس ملاقات شریعتمداری و آدامز با مصاحبه روزنامه توقیف شده شرق با این مقام انگلیسی نیز حاوی نکات درخور توجهی است و کیهان لازم می داند در این باره برخی «واضحات» را یک بار دیگر برای گردانندگان «آفتاب» توضیح دهد.

گفت وگوی خبرنگاران شرق و دیپلمات انگلیسی در تهران در محل سفارت انگلیس صورت پذیرفت و حاوی هیچ چالشی با آقای آدامز نبود و او توانسته بود با بهره گیری از این فرصت و ناتوانی - یا شاید هم عدم تمایل خبرنگاران به برخورد انتقادی با وی- یک دور به تطهیر سیاست های استکباری کشورش در منطقه و در قبال ایران بپردازد.

آیا این دیدار و امثال آن که جز خفت حاصلی و محتوایی نداشته می تواند با ملاقاتی قیاس شود که فقط انتشار بخشی از محتوای آن صدای انگلوفیل های وطنی را درآورده است؟!

پی نوشت :

 جالب است که وقتی خبر گفتگوی افشاگرانه جناب آقای شریعتمداری با جفری آدامز در دفتر روزنامه کیهان منتشر شد ، خبرنگار سرویی سیاسی مهرنیوز که خودش هم مانند خبرنگاران روزنامه شرق نه تنها به سفارت انگلیس رفته و با رابط مطبوعاتی آن مصاحبه کرده بود بلکه با دبیرکل گروهک منحله نهضت باصطلاح آزادی و فریبرز رئیس دانا از اعضای ائتلاف غیرقانونی ملی مذهبی هم سر و سری دارد هم گاف عظمایی داده طی کامنتی بی ربط به این موضوع پرداخت . توجه کنید که ایشان من را با نام ::میثم صدا می کند:: ! :) . سیکل مطالب را می آورم :  

نویسنده: کلاشینکف

سه شنبه، 28 آذر 1385، ساعت 10:24  

سلام میثم جون! جدی پیگیری کن که حق سختی و مشقت در کار بگیری ، الان بخوای برای مردم تهران به جرم رای دادن به حامیان قالیباف و اصلاح طلبان پرونده سازی کنی و مورد گیر بیاری برای دو میلیون خائن و جاسوس و غربزده ...خیلی اذیت می شی .  

نویسنده: پاسداران

 چهارشنبه، 29 آذر 1385، ساعت 12:45 ( با اصلاح )  

بسم الله . جناب آقای آبپاش پلاستیکی (‌ا ای ییی ببخشید. منظورم کلاشینکف دیجیتال بود ! ) سلام . اتفاقا ، این شما و دوستان هستید که دعاوی جناحی و درون فرقه ای و محفلی خود را به کل کشور تسری می دهید و هرکس به آنکه شما خوشتان نمی آید رای بدهد را مهدور الدم می دانید. :) .  

از آنچه که در پست انتخاباتی من هم معلوم است می توانید نگاه من به انتخابات را درک کنید. من در حال حاضر شرمنده ملت بخاطر این ولایتمداری شان هستم . همان چیزی که شما درک آن را هم نداری و شاید به همین خاطر است که در پیچ و خم روزگار مانده ای و روزی از سفره هاشمی نان بر می داری و روزگاری از سفره ابراهیم یزدی. :) ! این روزها هم که سر سفره آقای قالیباف نشسته ای. معلوم نیست فردا روز ، هنگام لقمه زدن پای کدام سفره ، قلیان بدست فیلم موبایلت افشا شود !  

یک چیز دیگر. :) بارها گفته بودم ، شماها اگر حتی یک کلمه ، ولو به اندازه یک شبهه ، ‌تکه و حرف ، برای انداختن و زدن به امثال ما داشتید دریغ نمی کردید و این سکوت طولانی شما در قبال ما ، نه از ادب و کرامت و تواضع، بلکه از نهایت تهیدستی و فقر و فلاکت است. نمونه اش همین الان ، که تصور و نگاه و طرز فکر خودت را بمصداق :کافر همه را به کیش خود پندارد : بمن و امثال من نسبت می دهی…  

بحق که وزارت اطلاعات بجای مرتبط شدن با حسین درخشان ، باید برای عناصر مطبوعاتی مرتبط با نهضت آزادی ، پرونده سازی کند. لیکن مردم ،‌چه گناهی کرده اند که گاه امثال تو به جرم رای آنها به احمدی نژاد آنها را بی دین بدانی و در مقام افتا نشسته و حکم شرعی بدهی که ::حضور احمدی نژاد در مسند ریاست جمهوری حرام شرعی است ! :: و با این حساب رهبر انقلاب را هم از حمله خود مصون نگذاری که در حقیقت او بوده که به حرام مد نظر تو مشروعیت بخشیده ! حرامی که می گویی مردم مرتکب آن شده اند ! و گاه هم تصور کنی که امثال من از اینکه مردم مهندس چمران را دوباره در صدر فهرست شورای اسلامی شهر قرار دهند ،‌من برایشان نگران شوم ! :) الحمد لله آنچه که رخ داد نه پیروزی این جناح و آن جناح ،‌بلکه تاکید مردم بر محوریت کلی جریان اصولگرایی بهمراه ولایتمداری آنان در انتخاب کردن بود. بشکلی که آمار انتخابات خبرگان و شوراها به هیچ وجه با سنوات گذشته قابل مقایسه نیست و چه جالب که رسانه های بیگانه ،‌ در همسویی با تو ( و نه همصدایی تو با آنان !! ) سعی در فرار از زیر بار فشار این مشارکت عظیم گسترده سیاسی کرده ، به موضوعات حاشیه ای و درونی گروهها و احزاب می پردازند. باشد که با هم سرانجام یکی شدن مواضعتان با غرب به محوریت آمریکا را ببینیم . درود بر ملت هوشیار و ولایتمدار ودین خواه ایران اسلامی. :)  

نویسنده: کلاشینکف

 پنجشنبه، 30 آذر 1385، ساعت 18:40  

میثم عزیز! وقتی عصبانی می شی خیلی بامزه تر میشی! فقط اومدم این لینک رو بذارم برم: http://www.kayhannews.ir/850930/14.HTM#other1401 برادر حسین هم با سفارت انگلیس تردد دارد!

*** تا اینجایی که من می  بینیم ، عصبانیت مورد اشاره آقای سرآبپاش دوم پلاستیکی در کامنت خود ایشان نمود دارد. من که در خودم چیزی از آن پیدا نکردم . شما هم بگردید شاید باهم چیزی گیر آوردیم ! :))



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 6:56 عصر روز یکشنبه 85 دی 3


همه با هم ، با سری پرشور ، دلی دریایی و چشمانی پر ز درخشش امید ،

24 آذر سال پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) پای صندوقهای رای

به امید شادکردن دل امام زمان از اعمالمان

وعدالله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض

کما استخلف الذین من قبلهم



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 6:56 عصر روز یکشنبه 85 دی 3

<      1   2   3   4   5      >