زمستان 1385 - پاسداران

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفارش تبلیغ
صبا ویژن





محمد عطریانفر در کنار توسلی ، از عناصر گروهک منحله نهضت باصطلاح آزادی1- چندی پیش شایعاتی درباره سلامتی رهبر انقلاب اسلامی منتشر شد.

 این شایعات از سوی مایکل لدین چهره ضد ایرانی و جنگ طلب نومحافظه کاران آمریکایی شروع شد اما برخی منابع خبری مرکز این شایعات را کمیته ای مخفی موسوم به کمیته X معرفی کردند. آنان همچنین بخش رسانه ای این کمیته را به محمد عطریانفر عضو شورای مرکزی حزب کارگزارن سازندگی و از نزدیکان هاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام معرفی می کردند. 

آنان معتقدند جلسه ای که عطریانفر با خبرنگاران رسانه های خارجی که مقیم تهران هستند، سبب رواج گسترده این شایعه در رسانه های خارجی شده است. 

2- محمد عطریانفر یکی دیگر از اعضای باند سید مهدی هاشمی در دهه 50 و 60 بود که علت عدم بازداشت و بازجویی از وی در دهه60 را نفوذ رئیس وقت مجلس در این پرونده می دانند. وی که در اصفهان سابقه فعالیت های مضر سیاسی منجر به عملیات های تروریستی و حتی ترورهای فیزیکی را داشت، بعد ها به ریاست حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی رسید.  

بسیاری معتقدند که واسطه روابط سید مهدی هاشمی و منافقین که مورد حساسیت شدید امام قرار داشت، یکی از اقوام عطریانفر بوده است.  محمد عطریانفر در دوران وزارت کشوری عبدالله نوری( سالهای 68 تا 72 )  مدیر کل سیاسی شد و به واسطه ارتباطات نزدیک با رئیس جمهور وقت و همکاری با غلامحسین کرباسچی به انتشار روزنامه چهار رنگ همشهری پرداخت.  وی همچنین از اعضای هیات موسس و شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی شد. عطریانفر پس از دوم خرداد به وزارت نفت رفت و در بخش فروش خارجی مشغول شد و این چنین عهده دار بخش رسانه های نفتی شد!  عطریانفر پس از اخراج از روزنامه همشهری روزنامه شرق را اجاره کرد و رئیس شورای سیاست گذاری آن شد. وی می گوید: در عرض دو سال 25 میلیارد تومان خرج روزنامه شرق کرده است. یعنی هر ماه بیش از یک میلیارد تومان!  

3- اما آن چه چهره عطریانفر را به عنوان یک عنصر ضد امنیتی مشهور کرده است، روابط سیاسی خواهر وی زهره عطریانفر است. زهره عطریانفر از اعضای ارشد سازمان مجاهدین خلق است که گفته می شود هم اکنون به صورت غیر رسمی همسر چهارم مسعود رجوی است و تشکیلات نظامی این سازمان را رهبری می کند. جواد قدیری شوهر اول زهره عطریانفر بوده است. قدیری که از اعضای باند خسرو تهرانی و کشمیری بوده، در ابتدای انقلاب از سوی سازمان مجاهدین مامور نفوذ در نهاد های امنیتی می شود. 

عطریانفر در کنار لطف الله میثمیسردار مهدی منتظری رییس سابق حفاظت اطلاعات ارتش درباره نحوه نفوذ جواد قدیری در نهادهای امنیتی پس از انقلاب می گوید: ببینید اوایل پیروزی انقلاب، کار اطلاعاتی نه تنها جاذبه‌ای نداشت بلکه به لحاظ تداعی ساواک، یک حالت انزجار در اذهان ایجاد کرده بود و خیلی‌ها احتراز می‌کردند از ورود به تشکیلات اطلاعاتی یا انتساب به اون. خودجوش بود... کسانی که کار تشکیلاتی کرده بودند، مثل حزب توده یا منافقین اینها خوب به اهمیت کار و جایگاه کار، واقف بودند... بعداً که نظام پیروز شد، هر کسی شروع کرد، اهداف خودش را دنبال کردن و این گروهکها و سازمانهایی که دنبال اهداف از قبل تعیین شده‌ [ی خودشان] بودند، سعی کردند افراد خودشان را در نهادهای انقلاب، نفوذ بدهند... مثلاً همان اوایل انقلاب، کمیته‌هایی در مراکز مهم ضد اطلاعات در ارتش، توسط نخست‌وزیری تشکیل داده شد، که افرادی را اعزام می‌کردند به آنجا... این کمیته‌ها مسئولیت نظارت بر اسناد و مدارک موجود را داشتند که حفاظت بشوند. چون نفرات، نفرات ضد اطلاعات سابق بود.... آقای «محمد رضوی» بود که الان در شرکت مخابرات است که مسئول کمیته اداره دوم بود و بقیه کمیته هم، زیر نظر ایشان بود که البته مثلاً مورد «جواد قدیری» که روی شنودها کار می‌کرد، مسئولیتش به عهده آقای «رضوی» بود... خود آقای «رضوی» از اعضای مجاهدین انقلاب اسلامی بود یا آقای «حبیب داداشی» که همین طور. 

عطریانفر در کنار عبدالله نوری ، از یکی چهار نفر اصلی باند مهدی هاشمی معدوم5- قدیری در کمیته خنثی سازی کودتای نوژه نیز نقش داشته است. در کتاب شنود اشباح ص471-470 آمده است: در کمیته خنثی‌سازی نقاب [کودتا] بعد از «محسن‌ رضایی»، «مهدی منتظری» سرپرست شد. «مسعود کشمیری» کارهای تعقیب و مراقبت و جلب و به یک معنا عملیاتهای لازم به عهده «رضا عاصف» و مجموعه اطلاعات سپاه بود، بیشتر بازجوئی‌ها هم مختلف انجام می‌شد... «سعید مظفری» [حجاریان»] بود که با «رکنی» کار می‌کرد... «جمال اصفهانی» بود. مسئول مرکزیت کودتایی‌ها به عهده‌اش بود... وقتی جمعی خدمت «حضرت امام» رفتیم «کشمیری» هم بود، متنی را که تنظیم شده بود، خواند که لب حرف این بود که به ارتش امیدی نیست و نحوه پیشنهاد انحلال ارتش بود که «امام» هم خیلی برای من عجیب بود، فرمودند این موارد در دیگر جاها غیر از ارتش هم هست. بین خود شما هم هست حالا کمتر بیشتر دارد ... خب «کشمیری» رابط رکن 2 ارتش با مجموعه ضد کودتا بود. یعنی «رضوی» که نماینده اداره دوم بود... «جواد قدیری» هم بود... اما خب «کشمیری» ‌با بعضی از این افراد رفیق بود، با بعضی همکار بود با بعضی هم باند بود. شرایطی پیش می‌آمد دسترسی‌های خطرناک اطلاعاتی پیدا می‌کرد. 

مهدی منتظری همچنین درباره سوابق قدیری می گوید: «جواد قدیری» یک آدمی بود که سابقه تشکیلاتی کار با مجاهدین خلق از قبل از انقلاب داشت. حتی زندان هم رفته بود و با [«مسعود] رجوی» هم بند بود و از نوچه‌های «رجوی» در زندان بود و جالبه که بعد از آزادی از زندان و جریانات انقلاب، یک دفعه سر از دستگاه اطلاعاتی در می‌آره... «جواد قدیری» همان اوایل شکل‌گیری کمیته مستقر در اداره‏ آمد و ... مشغول به کار شد... دوره «رضوی»..البته مسئولیت کمیته اداره دوم به عهده «جواد قدیری» نبود. بعد هم در کارهای اطلاعاتی که شروع شد و ستاد خنثی سازی کودتا تشکیل شد، «جواد قدیری» رفت و آمد زیادی پیدا کرد و وارد مباحث اطلاعاتی جدی شد.

6- در کتاب تازه منتشر شده سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام به صراحت از جواد قدیری به عنوان طراح عملیات ترور آیت الله خامنه ای در 6 تیر 1360 در مسجد اباذر نام برده می شود: معاون وقت دادستان انقلاب در خاطرات خود تصریح کرده است که «جواد قدیری یکی از طراحان انفجار مسجد ابوذر بود.» وی که نام کاملش جواد قدیری مدرس است و از اعضای قدیمی و مهم سازمان و نفوذی در کمیته انقلاب مستقر در اداره دوم ارتش بود، بعد از سوءقصد نافرجام به آیت الله خامنه ای متواری شدو از کشور گریخت. در سال 1364 ، نام قدیری درلیست شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق به عنوان مرکزیت درج گردید. در همان زمان در اغلب خبرهای مطبوعات و واکنش های اقشار مختلف مردم و گروه های سیاسی، بدون کمترین تردیدی، سازمان مسئول انفجار مسجد اباذر معرفی و شناخته می شد.  

محمد جواد قدیری عضو کادر مرکزی سازمان و از طراحان اصلی انفجار مسجد اباذر، « در روز چهارم تیر 1360 به دوستان خود با اطمینان خبر می دهدکه در روز فتم تیر، کار یکسره خواهد شد.» وی روز ششم تیر قبل از فرار از کشور « به بعضی از متهمین عضو سازمان که مجددا دستگیر شده اند گفته بود که فردا یعنی روز هفت تیر کار نظام اسلامی تمام است. (ص 591 و 592) 

7- عزت شاهی مبارز قدیمی و مسئول بازپرسی کمیته انقلاب اسلامی در کتاب خاطراتش پس از توضیحات مفصلی که درباره روابطش جواد قدیری به نکته مهمی در روابط عطریانفر و قدیری اشاره می کند:

...قبل از ترور آقای خامنه‌ای، جواد قدیری گفته بود که کار نظام در همین پنج ـ شش روز تمام است، و اینها (مسئولین نظام) هم بار و بنه‌اشان را بسته‌اند. من همان موقع به آقای خسرو تهرانی که در اطلاعات نخست وزیری بود پیغام دادم که جواد قدیری شوهر خواهر آقای عطریانفر (که در وزارت کشور است) چنین حرفی زده است. ما جای او را هم پیدا کرده‌ایم، بیایید پی‌گیری کنید که آنها این کار را نکردند .بعد خودمان حکم گرفتیم و رفتیم تا منزل او را بازرسی کنیم که دیدیم تخلیه شده است، گویا مدتی در منزل محمد عطریانفر در اختفا به سر می‌برد و بعد هم شنیدیم که از کشور گریخت و پس از چندی هم عطریانفر خواهرش زهره را به صورت غیرقانونی و قاچاق نزد وی فرستاد.  

8- در سایت صبح که به معرفی شهدای انقلاب اسلامی می پردازد در معرفی شهیده زهره بنیانیان آمده است: یکی از روزهای زیبای سال 1336، زهره در آغوش گرم خانواده‌ای مذهبی و متدین به دنیا آمد او همیشه به یاد محرومان و مستضعفان بود و علی‌رغم اینکه از زندگی مرفهی برخوردار بود ولی از خوگرفتن به زندگی اشرافی سرباز می‌زد و بعدها در دوران مبارزه مخفی شبهای سرد و طوفانی انقلاب را برگلیمی ساده به سرمی‌برد، وی آذر و دیماه سال 1356 را در میان مسلمانان محروم و ستمدیده لبنان و فلسطین و سوریه گذراند و پس از بازگشت به ایران به عضویت گروه توحیدی «صف» (شهید بروجردی) درآمد، در حالی که به سلاح ایمان مسلح بود برای دفاع از آرمانهای خویش به سلاح گرم نیز مسلح شد. به راهش با تمامی وجود اعتقاد داشت از نظر اخلاقی هیچ نشانه‌ای از غرور و تکبر در وجودش نبود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی زهره در ادامه راه آرمانگرایانه خویش به عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و به فعالیت خود ادامه داد. سرانجام روز بیست و نهم اردیبهشت ماه سال 58 در حین انجام مأموریت به عنوان سرپرست گروه ضربت که برای خنثی کردن توطئه ضد انقلاب راهی شده بودند، هدف اصابت گلوله ضد انقلاب قرار گرفت و در سن 22 سالگی روح بیقرارش به سوی ملکوت اعلی پرواز نمود.

( گفتنی است بسیاری از تاریخ نگاران معاصر شهادت زهره بنیانیان را به گروهک مهدی هاشمی نسبت می دهند . آن ها قاتل زهره بنیانیان را فرد با نام مستعار محمد چریک معرفی می کنند.) 

9- در یکی از سایت های اینترنتی آمده است: محمد عطریانفر از سوی سازمان منافقین به عنوان مسؤول شاخ? اصفهان در نظر گرفته شده بود . همچنین خواهر و شوهر خواهر وی (زهره‌ عطریانفر و جواد قدیری) از اعضای مرکزی سازمان منافقین می‌باشند که به دلیل شرکت در عملیات تروریستی حادثه انفجار حزب جمهوری، به خارج از کشور گریختند. زهره عطریانفر، پس از مدتی همسرش (جواد قدیری) را رها کرد و با ارتقاء تشکیلاتی، اکنون به صورت غیر رسمی همسر چهارم مسعود رجوی می‌باشد. گفته می شود زهره عطریانفر هم اکنون مسئول نظامی سازمان مجاهدین خلق می باشد. 

گفتنی است جمع‌آوری اطلاعات پیرامون فعالیت‌های صلح‌آمیز هسته‌ای ایران توسط سازمان منافقین و فروش آن به آمریکائیها، دور جدیدی از چالش را برای جمهوری اسلامی ایران به دنبال داشته‌است.

ایجاد نزاع در جناحهای سیاسی و حذف جناح چپ با آغاز دور? به اصطلاح سازندگی و اجرای سیاستهای تعدیل اقتصادی، مخالفت‌های شدیدی از سوی جریان چپ و مجمع روحانیون مبارز، متوجه سیاستگذاران تعدیل اقتصادی گردید. از این رو عالیجنابان قدرت‌طلب، از طریق وزارت کشور- که آقای عطریانفر هم یکی از دست‌اندرکاران آن بود- به حذف 90 نفر از نیروهای جریان چپ مبادرت ورزیدند. این اقدام باعث نزاع در میان جناحهای سیاسی و حذف و انزوای جناح چپ شد.  

10- تاریخ 30 ساله اخیر رمز و رازهای فراوانی داشته است. مافیاهای فراوانی بودند که در عین آن ردپاهای مشهودی از آنان در فجایع تاریخ انقلاب به چشم می خورد، به مدد بهره گیری از سپر حفاظتی برخی بزرگان توانستند به حیات منافقانه شان  ادامه دهند.



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 3:55 عصر روز جمعه 85 اسفند 25


بودجه پانزده میلیون یورویی هلند، دو طیف در منتهی الیه گروههای فکری اپوزیسیون را در خود جای داده است. پس از اختصاص بخشی از این بودجه به «بنیاد دخترک»! که درنیمه اول دهه هشتاد تنها به تبلیغ و گسترش جنبه های شهوانی و ادبیات اروتیکال (عاشقانه های جنسی) پرداخته است و اکنون طرح شکست خورده «کمپین یک میلیونی با پنجاه امضاء» را در کارنامه خود دارد، سرویس های اطلاعاتی هلند چهار میلیون یورو را به شاگردان فیلسوف خود خوانده (عبدالکریم سروش) اختصاص داده اند، تا به خیال خود حوزه های شبه روشنفکری و جوان را نیز متاثر کنند! 

سه سال پس از آنکه عباس معروفی (مدیر فراری مجله گردون)، مهدی جامی (تهیه کننده سابق بخش فارسی بی بی سی)، ماه منیر رحیمی (خبرنگار سابق روزنامه «انتخاب» و تهیه کننده رادیو فردا، ارگان سازمان سیا)، مهدی خلجی (مفسر روزنامه «انتخاب» و تحلیگر رادیو فردا که اکنون نیز با محمد مهدی فقیهی، سردبیر سابق روزنامه «انتخاب» و مدیرکنونی سایت انتخاب در ارتباط و تعامل رسانه ای است)، رضا علامه زاده (فیلمساز و نویسنده)، جمشید برزگر (خبرنگار سابق روزنامه ایران و خبرنگار رادیو بی بی سی، کیوان حسینی (خبرنگار سابق روزنامه «اعتماد» و خبرنگار رادیو فردا، که به همراه نیما تمدن و با نقشه شهرام رفیع زاده از ایران گریخت)، حلقه ای اینترنتی با نام «ملکوت» را برای تبلیغ و نشر دیدگاههای عبدالکریم سروش در میان و بلاگ نویسان تشکیل دادند، اکنون با توصیه های داریوش آشوری (نویسنده صهیونیست که با کانون های روزنامه های مدعی اصلاح طلبی همکاری دارد) و عبدالکریم سروش (که شاگردان اسبق وی، او را شاعر مدعا و حیرت می خوانند) توانستند با جلب اطمینان سرویس اطلاعات و امنیت هلند، رادیو «زمانه» را راه اندازی کنند.

 

رادیو زمانه که تجربه و ارتباطات سه ساله حلقه «ملکوت» را در خود دارد، با حمایت «فرح کریمی» (نماینده ایرانی تبار حزب سبزهای هلند در پارلمان این کشور) از سیزدهم مردادماه امسال بر روی شبکه جهانی اینترنت قرار گرفت. تایس برمان (عضو پارلمان اروپا که از حامیان گروهک تروریستی منافقین است) ریاست هیئت نظارت «بنیاد رادیو زمانه» را عهده دار است و پال آرنس (رییس دانشکده علوم سیاسی آمستردام) و سفیر سابق هلند در ایران نیز در شورای نظارت این رادیو عضویت دارد. 

رادیو زمانه را مهدی جامی (شاگرد قدیمی عبدالکریم سروش) مدیریت می کند و رسماً تایید کرده که از بودجه براندازی ایران در سرویس های اطلاعاتی هلند استفاده می کند براساس آئین نامه تخصیص این بودجه، موسسه Press Now (کارتل رسانه ای دولت هلند که در پوشش نهادی مدنی و مستقل! فعالیت می کند) ساختمانی را در اختیار کارمندان رادیو «زمانه» در آمستردام قرار داده است. ناظران رسانه ای ساختمان «Press Now» را که محل آموزش های اطلاعاتی و جنگ روانی برای نیروهای اپوزیسیون ایرانی است، محل تدوین و اجرای طرح های جنگ های رسانه ای صهیونیست ها علیه ایران لقب داده اند. ساختمانی که کاریکاتورهای موهن علیه دین اسلام و پیامبر اعظم (ص) از دل نشست های محرمانه آن با گردانندگان حلقه «ملکوت» و رادیو «زمانه» و بنیاد «دخترک!» برخاست و اکنون طراحی پروژه ای برای پیوند فحشای مدرن (تحت اینترنت) با رنگ ولعاب شبه روشنفکری را در دستور کار خود دارد و ولکود یونک (رییس Press Now و از استراتژیست های امنیتی - رسانه ای رادیو زمانه) این پروژه جدید را مدیریت می کند.



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 3:55 عصر روز جمعه 85 اسفند 25


...اتاق شماره 22 کمی شیب داشت و کف آن خیس بود . مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند: بنویس . من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت کردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم . از زور سرما دندانهایم به هم می سایید . از دماغ و دهانم بخار بلند می شد . دست و بدنم می لرزید. نمی توانستم چیزی بنویسم . سرما در بدنم رسوخ کرده به مغز استخوانم رسیده بود. با لرز و بریده بریده گفتم: نمی توانم بنویسم...

اینها خاطرات یک چریک چپ سازمان منافقین در زندان جمهوری اسلامی نیست. بخشی از خاطرات رهبران نهضت آزادیو جبهه ملی در دوران شاه ، نیست. گوشه ای از مبارزه کمونیست ها و توده ای ها در دوران شاه ، نیست . حرفهای یکی از بمب گذاران اهواز و خوزستان در خصوص رفتار با آنها در زندان جمهوری اسلامی نیست.

 پس چیست ؟

 اینها ، گوشه هایی از خاطرات یکی از مبارزان مسلمان خط امام در زمان شاه در خصوص رفتار ساوال و کمیته مشترک ضد خرابکاری رژیم پهلوی با او ، بعنوان یکی از مبارزان دربند است. او ، کسی نیست جز عزت الله شاهی .

تهرانی، شکنجه گر ساواک بین اعترافات خود ، تصریح می کند که یکی از چهار نفری که او را خسته و ذله کرد ، عزت بود.  

کتاب خاطرات این مرد آهنین سلولهلی رنج و جهاد ، با نام خاطرات عزت شاهی ، مدتی است که توسط انتشارات سوره مهر چاپ شده است. این کتاب ، یکی از مراجع کامل تاریخی درخصوص مبارزان دوران طاغوت و خصوصا مبازران معتقد به مشی مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی است.

در بخش دیگری از این کتاب پیرامون محمد عطریانفر ( از عناصر اصلی سازمان مجاهدین انقلاب ، باند کارگزاران سازندگی و عضو موثر سردبیری روزنامه شرق ) و خواهرش زهره ( نفر سوم فعلی سازمان منافقین خلق و فرمانده ارتش خلقی ! ) و جواد قدیری ( از ایدئولوگهای گروهک نفاق و همسر زهره ) اینگونه می خوانیم :  

...یکبار که به بیمارستان سوم شعبان رفته بودم تا برای جبهه ها خون بدهم ، جواد قدیری را دیدم . البته او برای خون دادن نیامده بود ، آنها این کارها را مسخره می کردند. آنها همه اش دنبال مصادره کردن چیزی و جایی بودند. وقتی به هم رسیدیم سلام و علیک کردیم و از این طرف و آن طرف خبر گرفتیم . او یک موتور گازی داشت . گفت می خواهد برود جلو دانشگاه. گفتم من هم می آیم ... دربین راه گفتم : جواد الان چه کار می کنی ؟ گفت من دیگر با آن بچه ها ( منافقین ) نیستم. رفتم با دکتر پیمان و گروه جاما کار می کنم . خندیدم و به شوخی از پشت زدم توی سرش و گفتم : خاک بر سرت ! با مجاهدین بودی که بهتر از پیمان بود . من یقین داشتم که او دروغ می گوید . گفتم اگر راست می گویی که دیگر با مجاهدین نیستی بیا و در تلویزیون مصاحبه کن و بگو که با آنها نیستی . او الکی گفت باشد و حرفی ندارم و بعد از یکی دو تا شوخی از هم جدا شدیم.

بعد از کودتای نوژه ، روزی جواد آمد به سراغم . گویا او از طریق و حمایت محمد رضوی ( از بچه های سازمان مجاهدین انقلاب - هم سازمان با محمد عطریانفر  ) به دادرسی ارتش نفوذ کرده بود . بخشی از پرونده کودتا در اختیار بازپرسی کمیته انقلاب اسلامی بود. جواد گفت عزت من دیگر با آن بچه ها ] منافقین [ نیستم و با نظام همراه هستم و الان در دادرسی ارتش روی پرونده کودتای نوژه همکاری می کنم . حالا اگر شما مدارکی در این زمینه دارید تحویل من بدهید . من کلی خندیدم و سربسرش گذاشتم و گفتم : جواد من اگر یک بزغاله داشتم نمی دادم که تو برای چرا به صحرا ببری ، اینکه مدارک کودتاست ! او هم دست از پا درازتر بازگشت .

بعد هم چندبار تلفنی با محمد رضوی صحبت کردم و درباره وی هشدار دادم که این آدم خطرناکی است که به دادرسی ارتش نفوذ کرده است ، حرفهایش را باور نکنید . آقای رضوی از حرفهای من ناراحت شد و با بی احترامی خاصی گفت : شما نسبت به اینها عقده دارید ، چون اینها شما را در زندان اذیت کرده اند ، شما نسبت به آنها عقده ای شده اید ، و الان اینطور با آنها برخورد بدی می کنید ، ما باید جاذبه داشته باشیم و این افراد را جذب کنیم ، حرفها و برخوردهای امثال شما دافعه ایجاد می کند... من خیلی با او ] رضوی [ صحبت کردم تا او بالاخره مشکوک بودن جواد را پذیرفت . گفتم شما در جایی که هستید باید نسبت به ایشان شک کنید . او گفت : من به تو هم شک دارم . به خودم هم شک دارم ...در آخر هم ، رضوی حرفهای ما را نپذیرفت ...

قبل از ترور آقای خامنه ای ] هنگام سخنرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی در مسجد ابوذر [ جواد قدیری گفته بود که کار نظام در هین پنج شش روز تمام است و اینها ( مسئولین نظام ) هم بار و به شان را بسته اند . من همان موقع به آقای خسرو تهرانی که در اطلاعات نخست وزیری بود پیغام دادم که جواد قدیری شوهرخواهر آقای عطریانفر چنین حرفی زده است . ما جای او را هم پیدا کرده ایم ، بیایید پیگیری کنید که آنها این کار را نکردند . بعد خودمان ]کمیته انقلاب اسلامی[ حکم گرفتیم و رفتیم تا منزل او را بازرسی کنیم که دیدیم تخلیه شده است ، گویا مدتی در منزل محمد عطریانفر در اختفا بسر می برد و بعد هم ... از کشور گریخت و پس از چندی هم ، عطریانفر خواهرش زهره را به صورت غیرقانونی و قاچاق نزد وی فرستاد.  

مطالعه این کتاب و تعمق در آن را به همه دوستان توصیه می کنم



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 3:54 عصر روز جمعه 85 اسفند 25


مطالب از نشر بازمانده ، آخرین شماره ء سوره ، فردا یکشنبه در ویژه نامه پیوست روزنامه ایران منتشر خواهد شد.  

پی نوشتی بزرگتر از اصل :  

در طول دوران کودکی ، بیاد ندارم که زمانی که پدر در جبهه بود ، به ما گفته باشند که پدرت جبهه است. فقط شاید یکبار گفتند که مسافرت است. اما هربار که می آمد ، توی سامسونت مدل اکولاک پدرم - که تقریبا 20 سال با همان به وزارتخانه رفت و برگشت – پر بود از کتاب. حالا چه پدر جبهه رفته بود و یا دور تا دور ایران ، در ماموریت و استقرار در مناصبی که لیبرالها از ترس جنگ رها کرده و فرار کرده بودند ، عادت ما بچه هایش این شده بود که حتی قبل از اینکه خود پدر را درست ببینیم دور کیف سامسونت بابا حلقه بزنیم .  

این عادت بابا ، تا زمانی که دیگر از هم جدا نبودیم ادامه پیدا کرد. اما هنگامی که پس از پایان جنگ به تهران برگشتیم ، پدر روش خود را عوض کرد. اما منش را ، نه. جمعه عصرها ، بعد از نماز جمعه ، اگر همه درسهایشان را خوانده بودند ، همه ء سه تا جغلهء بزرگتر را با خود به کتابفروشی سازمان تبلیغات اسلامی می برد و ما را رها می کرد تا هرکتابی که می خواهیم را برداریم. نه محدودیت تعداد داشتیم و نه از موضوع قیمت با خبر می شدیم .  

بدون شک ، تنها چیزی که ما را در تعداد محدود می کرد این بود که دیگر از کتابی خوشمان نمی آمد که برداریم . خدا را شکر آن زمان هفته ای یک دو عنوان خوب بود که بردارم . من از همه بیشتر  برمی داشتم . تا زمانی که خانه مان در نقاط مرکزی تهران بود و ما هم کوچک ، این رسم حفظ شد. بعد از آن و از زمانی که به راهنمایی رفتیم ( یعنی رفتم ) بابا روش را عوض کرد. اما منش را ، نه .   

دیگر ، هر سال ما را با خود به نمایشگاه بین المللی کتاب می برد و غرفه های کتابهای فارسی را زیر و رو می کردیم . بازهم برایمان می خرید و ما بازهم خیلی از مضوع قیمت مطلع نمی شدیم .  

در گام بعدی ، دیگر ، این ما بودیم که برای خرید کتابی خاص از او پول می گرفتیم . آرام آرام چند اتفاق در حال رخداد بود. یکی اینکه کتابها آرام آرام به شکلی گران شد که دیگر با یکی دو هزار تومان پنج شش عنوان بیشتر نمی شد خرید. دیگری اینکه سهمیه های ما برای خریدکتاب هم بیشتر و بیشتر می شد، اما زور گرانی بیشتر از سهمیه های بابا بود و هنگامی که سهمیهء من پنج هزارتومان شد ، با خوشالی فراوان در نمایشگاه کتاب شروع به خرید کردم ، اما این اولین بار بود که فهمیدم  کتاب گران شده .  

چهار پنج سال پیش ، زمان مجردی ، دیگر اگر پا در نمایشگاه کتاب می گذاشتم ، با احتساب تخفیف هایی که می گرفتم بیش از یکصدو پنجاه هزار تومان کتاب می خریدم . گاهی دنبال یک کتاب در یک انتشارات معتبر می گردی و کار به جای می رسد که از تعدد عناوین جذاب ، از جلوی انتشساراتی فرار می کنی ! مصیبت دوم ، حمل و نقل آنها به منزل بود. گاها، همکاران با دیدن کتابهایی که خریده بودم ، دسته جمعی و با راهنمایی خودم به محل انتشاراتی ای که از آن کتاب را خریده بودم می رفتند و سه چهار سری از سه چهار کتابی که خریده بودم می گرفتند. حتی یک بار محل کارم عین تمام کتابهایی که من برای خودم خریده بودم را دوباره سفارش داد .  

***

کتابهایی که پدرم در کیفش می آورد و مرا به خود جذب می کرد چندتا بود : قصه های خوب برای بچه های خوب انتشارات امیر کبیر ، مجموعه کتابهای حاوی خاطرات و داستانهای مربوط به دفاع مقدس ، مجله امید انقلاب ، مجموعه متل ها و مثل ها ( مجموعه مثلهای زبان فارسی و شرح داستان آنها و مجموعه چی چرا چگونه - که یک مجموعه کتاب علمی است – بود. بگذریم که پدر کتابهای فنی درسی خود بابا را هم در آورده بودم و بابا را سئوال پیچ کرده بودم که تو که رشته شیمی می خوانی ، چرا کتاب مبانی الکترونیک (شیلینگ ادیت چهارم) می خوانی ؟ بگذریم که من ابتدائا هرچه از الکترونیک یاد گرفته بودم از توی کتاب شیلینگ پدرم بود.

اما آن کتابی که هروقت در کیف پدرم نبود – جدی می گویم – غصه می خوردم و هرجور شده دوست داشتم تا سری کاملش را داشته باشم ، سورهء بچه های مسجد بود. بعدها در کنار آن ، سوره ء دیگری که همین ماهنامهء سوره باشد هم در آمد. اما قد وبالای من به آن نمی رسید. زیاد با بخشهای ادبیات داستانی اش و این حرفها کار نداشتم . اما آن چیزی که از دل آن برای من در می آمد ، کارهای قشنگ داستانی و شعارهای مقاومت آن بود.  

حالا امروز ، سوره از انتشار باز مانده .  

می خواهم بدانم چه چیزی عوض شده . سوره ؟ حوزه هنری ؟ سازمان تبلیغات ؟ اگر همه اینها با هم عوض می شدند ، محتوای سوره عوض می شد اما از نشر باز نمی ماند. یحتمل یکی عوض نشده بود. سازمان تبلیغات و مهرنیوزش که تکلیفشان روشن است. حوزه هنری هم که از زمان محمدعلی زم حالش بد شده بود و به خط تجارت نفت و سیگار روی آورده بود. اما سوره، جلیلی ، بوی عوض شدن نمی دهد. فکر می کنم همان جوان خط سالم قبلی است. بنیانیان چه می کند ؟ نمی دانم . اما من ، آنچه که می دانم اینکه ، اگر قرار بود نشریه ای تعطیل شود ، اولویت و اضطرار و فوریت ، بر تعطیلی تهران نیوز و سایت ایران نیوزی است که حداقل 10 تا از لینکهای کنار وبلاگ مدیرمسئولش رسما مبتذل و اشاره کننده به سایتها و تصاویر پوچ بود.

با هم ، سوره را در ایران خواهیم خواند تا بدانیم بنیانیان و جلیلی دقیقا برسر چه دعوا می کردند.  

در وقت اضافه :  

این آن چیزیست که در سایت سوره مهر درخصوص ماهنامه سوره درج شده است :  

درباره سوره

مدیر مسئول: حسن بنیانیان

سردبیر: وحید جلیلی

اولین شماره این ماهنامه در فروردین ماه سال 1368 منتشر شد. سردبیری اولین شماره‌های سوره بر عهده سید محمد آوینی بود. بعد از انتشار چند شماره، سید مرتضی آوینی جای برادر کوچک‌تر را گرفت و کار انتشار ماهنامه را تا 40 شماره ادامه داد. آوینی در شرایطی اقدام به انتشار سوره کرد که نشریات رنگارنگ فرهنگی در حال فعالیت جدی بودند و جبهه بچه‌های انقلابی از داشتن حتی یک نشریه فرهنگی نیز محروم بود.

کار سید شهیدان اهل قلم بعد از شهادت او در فروردین 72 مدتی متوقف ماند و پس از آن دیگرانی همچون سید محمد آوینی ، سید علی میرفتاح و سید عبدالجواد موسوی کار وی ادامه دادند. از اواخر سال 81 وحید جلیلی سردبیری این ماهنامه را بر عهده گرفت. 

«سوره قرار است ماهنامه‌ای فکری، فرهنگی و هنری باشد و با رویکردی جهانی، تاریخی و آسیب‌شناسانه به تحلیل و تفسیر مسائل بپردازد.» 



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 3:53 عصر روز جمعه 85 اسفند 25


سریال جواهری در قصر ، یکی از زیباترین فیلمهایی است که تاکنون دیده ام . شاید روزهای اول این سریال ، به هیچ وجه به آن علاقه نداشته و در منزل ، شاید آن را بشوخی ، دست نیز می انداختم . اما این روزها و با جدی تر شدن روزافزون داستان فیلم، نظرم بشدت به این فیلم جذب شده است.

زیبایی این فیلم ، به هیچ وجه در زیبایی های استانداردی که از فیلم های خارجی تصور می رود نیست . این فیلم ، جذابیت خود را در جلوه های ویژه خیره کننده ، یا سوء استفاده از زن ، یا متن و داستان علمی تخیلی ، قرار نداده است. بلکه زیبایی این فیلم، بیان بسیار زیبای سیاستهای آلوده در جریان در تمامی گروههای سیاسی در قالب رقابت میان چند زن آشپز است. 

در این فیلم ، بصراحت به نقش و نوع فعالیت گروههایی که دارای سابقه و قدمت خانوادگی و سیاسی در لایه های مختلف قدرت هستند اشاره می کند و به اثرات این قدرت ( همچون رشوه ، اختلاس ، دزدی و اشغال مقامات پولساز و ... ) و همچنین ابزارهایی که آنها برای حفظ و گسترش قدرت خود به آنها دست می زنند ( مانند قتل ، فریب ، دروغگویی و .. ) اشاره می کند.

عجیب اینجاست که در این فیلم ، شخصیت پردازی مناسبی نیز صورت گرفته و به ریشه های برخی نفرت ها و رقابت ها نیز اشاره شده است. صحنه های تعلیقی نیز نه در یک صحنه اکشن و جلوه ویژه ، بلکه در لحظات برخورد با معضلات است. زیباترین لحظات فیلم نیز ، لحظه حل شدن چالش های مردافکن طرح شده در فیلم ، بدست قهرمانان و شخصیت های مثبت آن است. لحظاتی که طی آن ، شما با شادی فراوان ، فیلم را مشاهده می کنید فراموش می کنید که در حال مشاهده یک فیلم از شخصیت های داستانی هستید.

تصور می کنم ، دقیقا بتوان گفت در میان فعالان لایه های سیاسی مختلف کشور ، چه کسانی از تماشای این فیلم و پیروزی شخصیت مثبت این فیلم لذت برده و چه کسانی از این فیلم متنفرند. زیرا فعال هرجریان سیاسی براحتی می تواند جایگاه خود و مجموعه مرتبط و متعلق را در میان شخصیتهای مختلف این فیلم بیابد. بر این اساس ، گاهی فردی ممکن است خود را در میان عناصر سیاه و منفی فیلم و فردی در میان جمع عناصر مثبت پیدا کند.

امتحان کنید . 

پی نوشت :

به متن پست قبلی ام و برای بهتر فهمیدن ماجرا و مقایسه ای بهتر ،‌ماجرای متن توهین آمیز روزنامه ایران را و همچنین واکنش حضرات منتقد امروزی ، به بازداشت کاریکاتوریست خطاکار و همچنین موضعگیری آنها و تلاش آنها برای کشاندن آن به حوزه ریاست جمهوری و وزارت ارشاد را اضافه کنید. تصویری که در ذهن ترسیم می شود بسبار کاملتر است. هنوز بیش از نیمی از عمر دولت نهم باقی است. این جریانات ، بازهم از اینگونه کارها خواهند کرد. باز هم باید با دقت نگاه کنیم .



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 3:51 عصر روز جمعه 85 اسفند 25

   1   2   3   4   5      >