مطالب گذشته - پاسداران

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفارش تبلیغ
صبا ویژن





امروز ، ساعت 14 و 30 دقیقه الی 17 ، در یکی از مساجد تهران ، فتنه ای علیه دولت نهم در حال شکل گیری است. ماجرا را مو به مو افشا می کنم تا همه بدانند و آنهایی که دستشان به جایی می رسد ، علاج واقعه - قبل از وقوع ! – کنند که گله گزاری بعد از آن بی فایده و پوچ است.  

یکی از بچه ها ، با متنی اعتراض آمیز در ابتدای آن اس ام اس ارسالی کسی را ، برایم فوروارد کرد. محتوای اس ام اس ، چیزی جز پا و برد دادن به تبلیغات یکساله تمامی مطبوعات و رسانه های وابسته به طیف های مختلف مخالف دولت نبود. جدا از آنکه سه گروه از ادعاهای پوچ جریانات ضد دولت نهم را منتشر می کرد. این اس ام اس ، خبر از برگزاری جلسه ای برای سلاخی دولت نهم ، در مسجدی در محلات کاملا مرفه نشین شمال تهران - که پایگاه جریان چپ سنتی است – این بار زیر علم و نام حامیان دولت می داد . 

چند دقیقه بعد ، یکی دیگر از بچه ها ، در خصوص جلسه ای با همین مشخصات در آن مسجد ، از من جویا شد و گفت که ماجرا را از طریق اس ام اس آقای فلانی مطلع شده است. روند تماسهای تلفنی و اس ام اسی با من در خصوص موضوع، سیر افزایشی گرفت. جدا از بحث هایی که با بچه ها کردم ، دیگر موضوع را جدی نگرفتم . اما خیلی دوست داشتم دقیقا بدانم که مرکز جدید ارسال کننده چنین اس ام اس هایی ، کجا و چه کسی است . لیکن یک چیزی ته ذهنم برق می زد و آن اینکه ارسال کننده اس ام اس برای همه بچه ها ، خود از فعالان همان مسجد است. 

روی سیستم ، مسنجر را باز کردم . ناگهان ، با آفلاینهای زشت و غیرقابل توجیه همین آقا ، با محتوایی دقیقا حاوی همان حملات زشت علیه دولت ، مواجه شدم .  بشدت با وی درگیر بحث شدم و برایم روشن شد که ماجرا از کجا آب می خورد... 

...هرزگاهی  که مطلب بلندی را در موضوع خاصی می نویسم ، برخی نسبت به طولانی بودن مطلب معترض می شوند. البته من جواب فراخور حال ایشان را بهشان می دهم ، اما برایم روشن می شود که این دسته ، منطقا نه اهل مطالعه عمقی کتاب های سیاسی و تاریخی و یا حتی فنی هستند ، نه اهل روزنامه و مقاله مطالعه کردن . این به کنار ، بارها شده که دوستان مختلفی ، چه در چت ، چه در اس ام اس ، چه در کامنت ، چه در تماس تلفنی و یا گفتگوی حضوری ، شروع به تعریف و تمجید از نگاه و تحلیل من می کنند و از من می پرسند که چه کنیم که بتوانیم در این سطح ، قدرت تحلیل داشته باشیم ؟ یادم نمی آید حتی یک بار ، مطالعه کامل و در درجه اول ، شنیدن سخنرانیهای رهبری را بعنوان فاکتور با ترتیب اول ، مطالعه سخنان حضرت امام (قدس سره ) برای ادراک زاویه نگاه ایشان به موضوعات مختلف ، مطالعه کتب تاریخی از منابع سالم ، مطالعه آیات قرآن ،‌احادیث و روایات معتبر منقول از اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، و شان نزول آن و رفتن پای منبر علمای فهیم و زمان شناس را توصیه نکرده باشم . اما وقتی می بینم که حتی در برخی جلسات حضوری ، وقتی موضوعات مهم مطرح می شوند ، برخی یا چرت می زنند و یا هنگامی که بیدارند ، دائم شوخی و مسخره بازی می کنند ، به جلسات مهم هم که می روند ، به بهانه های مختلف جلسات را از هم می پاشند ، متوجه می شوم که توقع من از دوستان ، زیادی بالا است ! کی می رود اینهمه راه را ؟ خواندن بیانات رهبری ؟ خواندن بیانات حضرت امام ؟ کتاب خواندن ؟ مقاله خواندن ؟ پای منبر رفتن و جسارت نکردن ؟ آقایان حوصله متون من وبلاگ نویس یه لا قبا را ندارند ، بنشینند پای سخنرانیهای نیم ساعته – چهل و پنج دقیقه ای رهبر معظم انقلاب ؟!... 

اگر یادتان باشد ، چند وقتی است ، رد هایی از سانسورشدن شخص رهبر معظم انقلاب این ور و آن ور پیدا می شود و در این امر ، آدمهایی که باورکردنش سخت شده ، دخیل اند ؛ اما وقتی به ذائقه و زاویه سیاسی شان نگاه می کنی ، می توانی علت این حرکت مجرمانه را درک کنی. من و حسن روزی طلب و حامد طالبی و جمع دیگری از بچه ها ، موضوع را بشدت مورد انتقاد قرار دادیم ودیگران را هم آگاه کردیم .تا جایی که کار به سرویسهای خبری رسید و برای نمونه صدا و سیما در یکی از موارد تسلیم شد و فیلم کامل گفتگوی رهبر معظم انقلاب با دانشجویان را – البته ساعت 23 ! – بطور کامل پخش کرد . اما مشکل اصلی ، همان سانسور شدن رهبری در جاهایی بود که به دفاع جانانه و همه جانبه – بقول ما، فول اسپکتروم – از دولت نهم پرداخته بود. حالا ، گیرم که رهبر معظم انقلاب توسط این آدمها سانسور نمی شد ! وقتی بعضی ها ، حتی حال و حوصله ندارند که پای صحبت خمینی زمان – که شکم خود را در حمایت از ایشان ، ادعا می کنند که پاره می کنند – بنشینند ، وقتی کار به جایی می رسد که تفکر خامنه ای را از خودش هم بهتر درک کرده اند ، وقای کار به جایی می رسد که فکر می کنند امیر مومنان علیه علیه السلام را از امام خمینی و رهبر انقلاب ، بهتر شناخته اند ، دیگر چه اعتراضی ؟  

... به برخی دیگر از دوستان هم گفتم ، برگزاری این جلسه ، حتی اگر هم توسط طیف حامیان رئیس جمهور برنامه ریزی شده باشد ، یک خبط و بی تدبیری عمیق است. به هیچ وجه ، با احد الناسی در این موضوع ، شوخی و رودبایستی ندارم . حتی اگر شخص دکتر الهام باشد که من این را راست نمی دانم . رهبر معظم انقلاب ، در یک تدبیر عمیق ، بصراحت به تمام گروهها و جریانات سیاسی مدعای نقد مشفقانه ، مدعی اصولگرایی و مدعی درون نظام بودن ، با تاکید بر اصل وجوب نقد ، فرمودند که نقد باید به من ، یا خود دولت گفته شود . مردم چه گناهی کرده اند که باید کامشان از این درگیریها تلخ شود ؟ به همه ، اعم از جریانات دانشجویی و یا غیر آن هم ابلاغ و تفهیم فرمودند که آنچه که به عنوان نقد در رسانه های مکتوب و غیر مکتوب تاکنون مطرح شده ، چیزی جز جریانسازی طیف های مختلف مخالف دولت ، اعم از مخالفان ذائقه ای یا بنیادی ، نیست و حتی اگر صحت می داشت ، کسی حق نداشت ، دعوای خود با دولت ، گله گذاری مسئولین با هم و باصطلاح نقد خود از عملکرد رئس جمهور را به میان عموم مردم و در فضای عمومی و بقول رهبر معظم انقلاب ، سرکوچه وخیابان ، بکشد، چه رسد به اینکه صحت ندارند و منصفانه نیست.  

...حالا ، این بار ، به اسم بسیج دانشجویی ، به اسم حامیان دولت ، خنجر در کمر دولت اسلامی فرو می برند. چند چیز علنا مشکوک در این میان را ببینید :

-       دست اندرکاران این برنامه ، از سایت واقعا معلوم الحال بازتاب و به نقل از سایت نوسازی ، برای انعکاس رسانه ای خبر خود استفاده می کنند. قسمت خبط ماجرا مربوط به نوسازی ، و قسمت خیانت موضوع ، مربوط به بازتاب است. چرا تعجب نکردند که بازتاب ، اخبار مربوط به جریانات حامی دولت !!! را بازتاب داده ؟

-          محل برگزاری مراسم هم به حضور معرفی شد . پایگاه جریان چپ سنتی در شمال تهران .

-          اس ام اس های غیر قابل بخشش توهین آمیز ، آفلاینهای زشت توهین آمیز برای تبلیغ برنامه .

-          دعوت از عموم مردم و دانشجویان و امت حزب الله ! برای شرکت در برنامه !

-          و ....

آنهایی که ادعا دارند ، رهبر معظم انقلاب برای آنها حجت بالغه است ، حتی اگر درک و شعور و فهم خودشان به اندازه درک این نکته نرسیده ، لا اقل باید از ابلاغ رهبری حجت بیابند که مگر مشکل دولت نهم چیست که مدعی نقد از درون آن ، در سال اول مسئولیتش شده اند ؟ اینقدر اسیر تبلیغات و جوسازی بودن که صلاحیت کار سیاسی و فرهنگی را از آدم سلب می کند ! چه کسی  می خواهد مردم را مطلع کند ؟ کسی که خود اسیر جریانسازی جریانات غیرخودی است ؟!! 

نهایتا اگر سئوالی دارند ، می شود این سئوال را در جلسات سخنگوی دولت مطرح کرد و ایشان هم پاسخ می دهند. باید پرسید چه شده است که مطرح کردن دعوا در میان مردم ، ضرورت پیدا کرده ؟ آیا - بقول خودشان چند سئوال – نیاز به برگزاری همایش نقد !! از درون ؟!!! دارد ؟  

ما مدعی این هستیم که برخی با اهداف ذائقه ای ، یا عمیقتر ، حتی رهبر انقلاب را سانسور می کنند ، اما آنکسانی که ادعای حمایت از دولت نهم و اطاعت از ولی امر را دارند ، چگونه می توانند این دوباله روی فرمایش رهبری راه رفتن را توجیه کنند ؟ مطمئنم ، رهبری خود از شنیدن خبر این مراسم تعجب خواهد کرد و لبخند تلخی خواهد زد.  

گناه لبخند تلخ رهبری ، بر دوش این فتنه سازان از بیرون !

پس نوشت : فتنه خنثی شد. دکتر الهام نرفت. فضای این جلسه فتنه آمیز هم کنترل شد. الحمد لله .



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 7:13 عصر روز چهارشنبه 85 آبان 10


این هم یکی از خطاهای عجیب سرور پرشین . باز بلاگفا پیغام خطاهایش را فارسی کرده ! جالب آنجا است ، وقتی بعنوان مدیر گروه مذهب ، رفته ام فهرست اعضای گروه مذهب را ببینم ، ناگهان می بینم اصلا انگار ساین این نکرده ام ! گاهی مواقع می خواهم بروم کامنت ها را بررسی کنم ،‌ انگار نه انگار که فقط از درون بخش مدیریت امکان زدن دکمه مربوطه را دارم ، از من دوباره رمز عبور می خواهد ! وقتی دارم در مدت زمانی مشخص مثلا سی دقیقه ، روی وبلاگ و مثلا قالب کار می کنم ، ناگهان هنگام آپ دیت کردن ، دوباره از من رمز عبور می خواهد ! ( تصویر یک خطای دیگر روی سایت پرشین اوربیت که باید یکی از فنی ترین سایتهایشان باشد را هم همین پایین ببینید. )

می دانید پرشین بلاگ به چه دردی می خورد ؟ یدک کشیدن نام بزرگترین جامعه مجازی ایران ! می دانید دیگر به چه دردی می خورد ؟ ایجاد عنوانی برای شرکت در انتخابات ، برای آدمی که می خواهد سیاسی باشد اما جز اطلاعاتی بودن و دکترای تاریخ داشتن - که می دانیم به چه دردی می خورد و بچه های کدام دانشگاه ( اگر پیش خودمان بماند،‌ دانشگاه امام باقر علیه السلام ) بیشتر آن را می خوانند - چیز دیگری در چنته ندارد و آنهنگام که می خواهد سیاسی بنویسد سوتی هایی می دهد که سر آدم را به درد می آورد ! به این درد می خورد که بخواهی با این عنوان ، که یک عنوان غیر سیاسی است ،‌در یک امر سیاسی مثل انتخابات سکوی پرتاب داشته باشی اما از سیاسی چیزی که ندانی که هیچ ، موجباتدردسر هم حزبی هایت را هم فراهم کنی و از فردا حزب متبوعت باید جوابگوی عدم رعایت مقررات و مصالح و منافع ملی در سرویس وبلاگت هم باشند . جالبتر آنجا که شیخ رئیس گروهت، می گوید دنبال آدمهایی می گردد که سیاسی نباشند ! اینهم از غیر راست - اگر نگوییم دروغ - های جدید ، بعد از وعده ?? هزار تومانی !

آقای دکتر !

لطفا اولا برو یکی کم آی تی را به معنای حقیقی اش بشناس ، که ابزار دست قدرتهای سیاسی است ، ‌تا بدانی آی تی که هچ ، در دنیا هیچ چیزی بیرون از مدار ایدئولوژی و منافع قرار ندارد ، دوما، ‌برو یک مدرک فنی بردار و بیار تا اندازه این شیرازی بلحاظ فنی بتوانی حرف ما را بفهمی ، بعد هم هر دویتان از این بازی رو حوضی مسخره کشمکش دست بردارید که می دانم دست هردویتان در دست هم است و این وسط ، گوشت قربانی ، وبلاگهایی هستند که شما سنگ آنها را به سینه می زنید اما خدا نکند که جیک همین وبلاگ نویسها در بیاید ،‌آنوقت در وبلاگهایتان همان وبلاگ نویسهایی را که روزی به آنها افتخار می کردید و همه جا پز آنها را به هم می دادید و جایزه فلان و بهمان و عنوان فلان و بیسار تقدیمشان می کردید را به کمک ادبیاتی که متخصص آن هستید ، بزیر تیغ فحش و توهین می کشید.

شیرازی ای که وبلاگش را با پول طرح تکفا درست کرده ، چه داد شخصی بودن و بی پول بودن می زند ! بوترابی ای که یک مدیر اجرایی وزارت اطلاعات بیش نیست و البته اینگونه تیپ آدم ، پولدار هم هست ، چه دم از استقلال و جریان آزاد فکر می زند !

بازی زشت دعوایتان را پایان بدهید . شماها هر دو ، دو تیغه از یک قیچی هستید.



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 7:13 عصر روز چهارشنبه 85 آبان 10


از :  پلخمون

نامه را میان عکس های مجید پیدا کردم.  

در متن و حتی سبک نگارش نامه هیچ تصرفی نکرده ام. حتی سه‌نقطه‌ها، پاراگراف‌بندی‌ها و کلمات ضخیم‌شده، جز در مواردی که ضرورتاً علامتی کم یا زیاد شده، بر اساس اصل دست‌نوشته‌ا‌ی است که البته دو عبارت از آن برای من ناخوانا بود...

امیدوارم سرنخی از نویسنده‌ی نامه به‌دست‌آورم. 

بسم الله الرحمن الرحیم 

بنام او که مرا خلق کرد و فقط بنده و خاضع درگاه او  هستم

خدمت خواهر گرامیم صدیقه جان

سلام 

خواهرم الان که دارم این نامه را برایت می‌نویسم در حیاط زندان هستم  و در کنار باغچه گل حیاط –که تازه آنها را کاشته‌اند- و به بوته گل کوچکی نگاه می‌کنم که تا همین دو روز پیش غنچه‌های بسته باز نشده داشت… اما امروز که از مرخصی برگشته‌ام غنچه‌های آن باز شده‌است… گل‌های سرخ قشنگی دارد، به سرخی و پاکی و قشنگی خون یک شهید پاک…

به آسمان نگاه می‌کنم، ابری است… انگار دلش پر است و می‌خواهد گریه کند… عین دل من… که سخت دلم گرفته و دلم هوای مزار پاک یک شهید… که برایم برادر بود… کرده است.  

امید است روزی بر مزار پاکش حاضر شوم و قولی که بهش داده‌ام وفا کنم و عمل. 

صدیقه جان می‌دانم که تعجب کرده‌ای که من کی هستم و چکار دارم که برایت نامه نوشته‌ام… زیاد فکر نکن الان برایت موضوع را از صفر تا الی آخر برایت شرح می‌دهم و برایت می‌نویسم. من ناهید هستم، زندانی سیاسی وکیل‌آباد مشهد، نسوان 2 اتاق 16. در بخش فریمان زندگی می‌کردم و در تاریخ 1 مهرماه پنج‌شنبه 60 دستگیر شدم. می‌خواهم دقیق و نکته به نکته برایت توضیح بدهم… از آن 8 برادری که پاسدار بودند و برای دستگیری من به منزلمان آمدند یکی از آن‌ها برادر شما شهید عبدالکریم رضوی «مجید» بود… برخورد مجید در منزلمان بقدری انسانی و اسلامی بود که بشدّت مرا تحت تأثیر قرار داد… 

خلاصه، آن روز من زندانی در سپاه فریمان شدم و بازجوی من «مجید» بود. مدارکی که از من بدست آمد و … و … و … یکی از آنها دفتر خصوصی خاطرات شخصی زندگی من بود که اول خدا و بعد هم از آنها خودم فقط خبرداشتم. مجید براساس اعتراضی که من برای خواندن آنها کردم که خصوصی است… برطبق وظیفه‌ای که داشت گفت من مجبور هستم بخوانم… خلاصه… مجید سه دفتر خاطراتم را خواند. با توجه به مسایل دفتر… مجید قول داد که از موضوع‌های دفترم را به کسی نگوید. 

اگر انشاء الله فرصتی پیش آید و تو را ببینم حتماً رفتار و حالت مجید را برایت می‌گویم… و بعد از اتمام دفترها مجید دیگر یک پاسدار نبود بلکه برایم برادری  شده‌بود که می‌گفت  ناهید تو عین خواهرم صدیقه می‌مانی… دقیقاً این طور گفت البته نه از نظر عقیده بلکه از نظر مسایل احساسی عین توست. هی مادام می‌گفت اصلاً تو عین صدیقه برایم هستی احساس می‌کنم  الان دارم از صدیقه بازجویی می‌کنم. 

مجید… خیلی برایم صحبت کرد و خیلی سعی و کوشش کرد. بهم می‌گفت من از تو اطلاعات نمی‌خواهم فقط تو حقیقت را درک کن و به دامان اسلام بازگشت کن... بهم می‌گفت به پدر پیرت رحم کن و یا... می‌گفت من خانه‌ات را دیدم عین زندگی ساده خودمان است، چرا باید...؟  بعد گفت: اگر واقعاً فکر می‌کنی من مرتجع هستم و به ضرر اسلام... بعد کلت کمری‌اش را روی میز گذاشت و گفت بردار و شلیک کن و بعد چون دید برنداشتم داد به دستم... وقتی وصیت‌نامه‌ام را خواند و دید از کشاورز و کارگر دم زده‌بودم و قرآن... گفت تو وصیت‌نامه‌ات را با آیه قرآن شروع کرده‌ای و با آیه قرآن آن را تمام کرده‌ای، چظور امکان دارد... و یا اینکه یک موقعی توی جهاد کار می‌کردی... 

و بعد وقتی برخورد پر از ایمان و پاکی مجید را دیدم... گفتم: پس کو شکنجه (چون آن موقع هنوز برنگشته‌بودم) من که خسته شدم...   با خنده اشاره به سیم برق ضبط کرد و گفت باشه چطوره برق را روی دستهایت بگذاریم برای شروع شکنجه... 

و خیلی مسایل دیگر صدیقه جان، چون بازجویی چند ساعت طول کشید اگر خدا فرصتی دهد تو را ببینم کل آن را برایت می‌گویم.  حتی مجید موضوع اعتصاب غذایی را که کرده بودم... نخواست آن را اعتصاب غذا جلوه دهد و خیلی تلاشهای دیگر در بازجویی انجام داد که تا در فریمان آزاد بشوم و کار به سپاه کشیده نشود (سپاه مشهد) 

بعد از دو روزی که در سپاه فریمان بودم و طی صحبت‌هایی که شد من به مجید قول دادم که اگر برنگشتم که با صراحت بگویم برنگشتم ولی اگر به دامان اسلام برگشتم و راه خدا را رفتم... بیایم و به مجید بگویم که برگشته‌ام به دامان اسلام... برخورد مجید در سپاه فریمان باعث زمینه‌ای شد که در سپاه مشهد بیشتر فکرکنم... و عامل مؤثر و مهمی در ذهنم و افکارم...  روز دوشنبه بعد از 9 ماه زندانی کشیدن به لطف خدا بهم مرخصی داده‌شد... در این مدّت تمام فکر و ذکرم این بود که بلافاصله بروم به سپاه مشهد و به مجید بگویم که مجید طبق قولی که بهت داده‌ام حالا آمده‌ام بگویم من توجه کرده‌ام و به دامان اسلام‌ برگشته‌ام.  با شوق و ذوق [؟] به طرف سپاه رفتم... همه‌اش در راه می‌گفتم اگر مجید بفهمد چقدر خوشحال میشه و اما ... 

وقتی رفتم سپاه و سراغ مجید را گرفتم... یکی از دوستش گفت... مجید شهید شده‌است... 

خدا میدونه و شاهد است که چقدر گریه کردم. دیگه حتی نتوانستم جلوی گریه‌ام را پیش آن برادر پاسدار بگیرم 

صدیقه جان کل هدف من از این نامه‌نوشتن و این حرفها این بود که آرزو داشتم به مجید بگویم که من برگشته‌ام چون بهش قول داده‌بودم. 

اینک تو صدیقه‌جان خواهرم... اگر...اگر بر مزار این شهید پاک، این جان‌باخته در راه اسلام، این سید بزرگ رفتی بهش بگو     بهش بگو     تو را خدا قسم به مقدسات، حتماً بگو، بگو که ناهید یکی از زندانی‌های او که بهش قول داده‌ بود اگر برگشت به دامان اسلام... می‌آید و می‌گوید...، حالا برگشته‌است. و آرزو دارم که روزی بر مزار پاک این برادرم حاضر شوم و بهش بگویم مجید... مجید... من به معنای واقعی به دامان اسلام برگشته‌ام به معنای حقیقی توبه، همان‌گونه که مجید می‌خواست. بهش بگو به قولم وفاکردم... ولی...، ولی نه، زنده است مجید. عکس مجید را کنار تختم به دیوار زده‌ام. همیشه‌ی همیشه حرفهای پر از [؟]. از اینکه به شهید، «مجید» می‌گویم بخاطر این است که... وقتی می‌خواستم صدایش بزنم گفت مرا مجید صدا کن... وگرنه من نه اسم و نه فامیل مجید را می‌دانستم تا اینکه به مرخصی رفتم در روز دوشنبه ??/? اسم و آدرس و فامیل مجید را از دوستش که پاسدار بود گرفتم. 

علاقه‌ای زیادی داشتم که به منزلتان بیایم ولی توفیق آن را نداشتم. آرزویم این است که بر مزار پاک مجید حاضر شوم و قولی که بهش داده‌بودم عمل کنم. سلام مرا به پدر و مادر شجاع و همسر شجاع این شهید بزرگ برسان و تبریک و تسلیت مرا قبول‌کنند انشاالله 

ناهید ... زندان وکیل‌آباد مشهد-  ??/?/?

اگر برایت امکان‌داشت وصیت‌نامه شهید را برایم بفرست. متشکرم 

*** 

بی ربط نامه :  

·       کاش می رفتید ببینید استیضاح اینترنتی شان چه جالب به افتضاح اینترنتی تبدیل شده . از میان نزدیک به چهارصد هزار مراجعه کننده ، فقط حدود صد و خورده ای امضاء جمع کرده اند آنهم با چه جملاتی ! یکی نوشهت چون دیدم 99 است من هم نوشتم بشم صد ! :)) مابقی هم کلیت نظام را قبول ندارند. نه اینکه فقط احمدی نژاد را قبول نداشته باشند ! جالبه همان موقعی هم که همون صد نفر می نوشته اند از ترس هم بخودشون می لرزیدند. پس معلوم نیست اونهمه ادعای تظاهرات و بگیر و ببند و یا مرگ یا خودکشی کجا رفت ! خیلی باحالند بخدا. اما اینجا روشن میشه آقایان مخالفان دولت اصولگرا چه قشنگ با اپوزیسیون برندار گره می خورند .  

·       تو خیابان امیرآباد ، ساعت نزدیک به دو صبح . داشت خیابان را جارو می زد. مزاحم تنهایی اش نشدم . آرام از کنارش عبور می کردم که ناگهان گفت : سلام ! . ادبش دیوانه ام کرد . آنقدر که وقتی دوباهر به او و ادبش فکر کردم ، اشک در چشمانم جمع شد . به او گفتم مرا دعا کند. خدا خواصش را لابلای مردم پنهان می کند. همه را تحویل بگیر تا به بزرگان و اولیاء الله توهینی نکرده باشی. من او را نادیده گرفتم ، اما او مرا نادیده نگرفت. 



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 7:13 عصر روز چهارشنبه 85 آبان 10


بسم الله .

جای شک کردن ندارد.

در حال جابجایی از از سرویس پر مدعا اما ضعیف پرشین که از روز اول صرفا برای اهداف سیاسی ساخته شد هستم . اما به کجا ؟ به سرویس حقیقتا از نظر فنی موفق پارسی بلاگ . تنها سرویسی که با پول دولتی ساخته نشده ولی کاملا مذهبی و سالم و قوی باقی مانده . کسی یادش می آید هنگامی که بخواهد یک وبلاگ پارسی بلاگ را ببیند پیغام کرش دریافت کند ؟

روشی را بکار خواهم گرفت که مشکلات سئو پیدا نشود. هرچند حداقل اهمیت را دارد. این وبلاگ را بلحاظ فنی نمی بندم . اما وبلاگ اصلی همانی خواهد بود که در پارسی بلاگ هست.

آدم عاقل در پیگیری مصالح خودش شک نمی کند.



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 7:13 عصر روز چهارشنبه 85 آبان 10


بسم الله .

جای شک کردن ندارد.

در حال جابجایی از از سرویس پر مدعا اما ضعیف پرشین که از روز اول صرفا برای اهداف سیاسی ساخته شد هستم . اما به کجا ؟ به سرویس حقیقتا از نظر فنی موفق پارسی بلاگ . تنها سرویسی که با پول دولتی ساخته نشده ولی کاملا مذهبی و سالم و قوی باقی مانده . کسی یادش می آید هنگامی که بخواهد یک وبلاگ پارسی بلاگ را ببیند پیغام کرش دریافت کند ؟

روشی را بکار خواهم گرفت که مشکلات سئو پیدا نشود. هرچند حداقل اهمیت را دارد. این وبلاگ را بلحاظ فنی نمی بندم . اما وبلاگ اصلی همانی خواهد بود که در پارسی بلاگ هست.

آدم عاقل در پیگیری مصالح خودش شک نمی کند.



نویسنده : ابوذر منتظرالقائم » ساعت 12:18 عصر روز شنبه 85 آبان 6

<      1   2   3   4   5      >